خوشبختی و معنا بخشیدن به زندگی
خوشبختی و معنا بخشیدن به زندگی ایا هر انسان ای آرزو دارد که خوشبخت باشد؟
اگر نخواهید که خوشبخت باشید،محال است که خوشبخت شوید،پس باید خوشبختی را طلب کنید و آنرا بافرینید.
اغلب ادعا شده است که آرزوی خوشبختی از هر چیز دیگری عمومی و جهانی است.
آگوستین مینویسد میل به خوشبختی امری اساسی است.
نیکبختی و سعادت،انگیزه ای است که در پس همه اعمال و کنش های ما قرار دارد.
به باور او،قدیمی ترین و مانا ترین پدیده جهان این نیست که صرفا طالب خوشبختی هستین،بلکه آرزو داریم که در دنیا چیزی جز خوشبختی وجود نداشته باشد.
خوشبختی و معنا بخشیدن به زندگی
وقتی آدم نداند که به سمت کدامین بندرگاه دارد میرود،هیچ بادی،باد موافق نیست.
خوشبخت بودن ینی اینکه یادبگیریم که انتخاب کنیم-نه تنها انتخاب لذت های مناسب،بلکه انتخاب مسیر
انتخاب حرفه،طریق زیستن و عشق ورزیدن و نیز انتخاب سرگرمی ها،دوستان و ارزش هایی که بر اساس آن بنای
زندگی خود را میسازیم.
خوب زیستن یعنی اینکه یادبگیریم که به همه انتظارهایی که از ما میرود پاسخ دهیم
و الویت های خود را نظم و ترتیب بدهیم.
با تامل کردن میتوانیم به زندگی خود،در انطباق با ارزش ها و اهدافی که تعقیب میکنیم،انسجام بخشیم.
انتخاب میکنیم که لذتی بخصوص را ارضا کنیم یا از لذتی دیگر چشم پوشی نماییم
تا به زندگی خود معنایی بدهیم-معنا در هر دو مفهوم کلمه:به زندگی مان هم جهت میدهیم و هم معنا.
معنایی که در اینجا از آن سخن میگوییم،به هیچ وجه معنایی غایی و متافیزیکی نیست.
فکر نمیکنم که بشود از معنای حیات به طریقی جهانی و عمومی که برای همه افراد صادق باشد صحبت کرد.
معمولا جستجوی معنا در نوعی تعهد به عمل و نیز در ارتباط های شخصی فرد است که متجلی میشود.
مثلا راه انداختن یک شغل حرفه ای مستلزم آن است که فعالیتی که مناسب حال ما است
و میتوانیم در آن بلنده گردیم را تعیین کنیم و نیز مقصد و اهدافی را که باید بدان دست یابیم را برگزینیم.
همین امر در مورد روابط شخصی فرد نیز صادق است:
وقتی تصمیم میگیریم که خانواده تشکیل دهیم و فرزندانی را بار بیاوریم،زندگی مان را مطابق این انتخاب
سازمان میدهیم و زندگی خانوادگی به هستی ما مهنا میبخشد.
در بیشتر پژوهش های معاصر که در مورد خوشبختی انجام شده است،این بعد از زندگی
آشکارا در قالب سوالاتی نظیر پرسش زیر مطرح میشود:
((آیامعنای مثبتی در زندگی خود یافته اید؟))
به نظر میرسد که در مقوله خوشبختی،معنا یافتن نیز به اندازه لذت نقشی اساسی دارد.
در نتیجه جامعه شناسان این دو عامل-یعنی لذت و معنا-را در زمره نخستین عواملی قرار میدهند
که با ((بهروزی سوبژکتیو)) ارتباط دارد.
بعلاوه،آنها ملاحضه کردهاند که در افراد خوشبخت،میزان و درجه لذت و نیز معنایی که به زندگی داده میشود
به همگرایی تمایل دارد،یعنی کسانی که گزارش میدهند میزان زیادی از لذت را احساس میکنند
به این نتیجه میرسند که معنای مثبتی برای زندگی خویش یافته اند.
در واقع،این رسیدن یا نرسیدن به اهدف زندگی نیست که اهمیت دارد.
قرار نیست منتظر لحظه ای بمانیم که به همه ی اهداف خود دست یافته باشیم
و آنگاه تجربه خوشبخت بودن را آغاز کنیم.
مقاله مرتبط: خروج از منطقه امن
مسیر هدف از هدف سفر مهم تر است:همین که سفر خود را میآغازیم خوشبختی حاصل میشود.
منها سفر کردن ما را خوشبخت تر میکند،از هر پیشرفتی که حاصل میکنیم لذت بیشتری میبریم
مقصدی که به سمت اش حرکت میکنیم مشخصتر میشود(حتی اگر مجبو شویم رویه سفرمان را تغییر دهیم)
و عمیق ترین آرزوهای وجودمان بیشتر برآورده میشود.
نکته مهمی وجود دارد که تا اینجا بدان اشاره نکرده ایم:
خوشبختی موهوم و خیالی نفعی ندارد.عقل و خرد ورزی به ما امکان میدهد که خوشبختی را
بر صخره حقیقت و نه بر ریگزار خیال یا کذب،استوار سازیم.
البته ممکن است که در وضعیتی موهوم یا مخدوش کاملا خوش باشیم
اما این نوع خوشبختی،ناپایدار و متزلزل است.
مثلا احساس خوشحالی که از مشاهده پیروزی یک دوچرخه سوار در مسابقات کوهستان در تور دو فرانس دست میدهد
با اطلاع از آنکه او در آن زمان مواد مخدر مصرف کرده است،به تلخکامی یا انزجار مبدل میشود.
یا مثال زنی را در نظر بگیرید که عاشق مردی میشود که خود را مجرد جا زده است
لحظه ای که زن مزبور از حقیقت آگاه میشود،کاخ خوشبختی اش در دم فرو میریزد.
از اینها گذشته،چه کسی حاضر میشود که در پوست شخصی بی عقل زندگی کند ولو اینکه بداند که کار او
خوشبختی را به همراه خواهد داشت؟
از طریق عملکرد عقل،یعنی به واسطه تمرین فرق گذاری انتفادی و همچنین خودآگاهی،است که فرا میگیریم
تا زندگی مان را بر مبنای حقیقت بنا سازیم.
خوشبختی،آگاهی از حالتی کلی و پایدار از رضامندی در زندگی معنادار و مبتنی بر حقیقت است.
بدیهی است که محتوای این رضامندی از آدمی به آدم دیگر متفاوت است و به احساسات
و آرزوهای افراد و مرحله ای از زندگی که در حال سپری کردنش هستند،بستگی دارد.
مقصود و مراد عقل،بی انکه طبیعت پیش بینی ناپذیر و شکننده خوشبختی را نادیده بگیرد
آن است که تا حد امکان و فارغ از پستی و بلندی های زندگی،رخدادهای بیرونی و رویدادهای مطبوع یا نامطبوع
حیات روزمره،خوشبختی را عمیق و پایا سازد.
خوشبختی و معنا بخشیدن به زندگی در باب هنر خود بودن
ثمره اصلی ترین خوشبختی زمینی در حس کردن وجود فردی قرار دارد.
خوشبخت بودن در وهله نخست،ارضا کردن نیازها و آرزوهای وجودی ما است:
کسی که به سکوت تمایل دارد،خلوت را میجوید،شخصی که دوست دارد حرف یزند،طالب مصاحبت با دیگران است.
درست همانگونه که پرندگان در هوا زندگی میکنند و ماهیان در آب،هر یک از ما نیاز داریم
در اتمسفری حرکت کنیم که مناسب حال ما است.
بعضی ها طوری آفریده شده اند تا در شلوغی شهرها زندگی کنند،برخی دیگر برای آرامش جاهای ییلاقی خلق شده اند
در عین حال افرادی نیز به هر دو حالت نیاز دارند.
بعضی ها برای کارهای دستی خلق شده اند،برخی ها هم برای کارهای فکری و هنری،و بعضی هم ترجیح میدهند
که بر ارتباطات تمرکز کنند.
تعلیم و ترتیب و فرهنگ از این رو ارزشمندند که لازم بودن ضوابط،قوانین و احترام به دیگران را به ما القا و تفهیم میکنند.
تربیت ضروری است نه فقط به خاطر شناختن خودمان،بلکه همچنین بدین منظور که نقاط قوت و ضعف خود را بیازماییم
و بدون آنکه بکوشیم تا ژرفای وجودمان را از حالت طبیعی خارج کنیم یا خنثایش سازیم
چیزهایی را که در درونمان تغییر پذیرند،اطلاح کنیم.
گوته مینویسد:((ثمره اصلی ترین خوشبختی زمینی در حس کردن وجود فردی قرار دارد))
زیرا رخدادهای بیرونی،آنطوری که هر یک از ما تجربه شان میکنیم اهمیت ندارند.
رشد و توسعه حساسیت،تقویت شخصیت و اعتلای استعدادها و ذایقه ما،اینها از اشیای بیرونی
که ممکن است به ما لذت بدهد،بیشتر اهمیت دارد.
خوشبختی از جمله،شامل زندگی کردن مطابق با طبیعت عمیق ترمان و پرورش شخصیت ما است
آنقدر که بتوانیم با غنی ترین حساسیت و نازک طبعی ای که برای مان مقدور است از زندگی و جهان لذت ببریم.
بعضی از کودکان،که قوه تخیل و خلاقیت شان را پرورش دادهاند،میتوانند از بازی با یک اسباب بازی ابتدایی
شادو خشنو باشند،در حالی که کودکان دیگر برای لذت بردن از چیزها دایما به اشیای تازه نیاز دارند
از بازی کردن با صد اسباب بازی پیشرفته نیز کسل میشوند.
من خوشبخت ام و هیچ دلیلی هم برای آن وجود ندارد.
بنابراین حس خوشبختی و شور بختی در نهایت از ذهن انسان نشات میگیرد.
خوشبخت بودن یعنی عشق ورزیدن به زندگی،همه زندگی،با فراز و فرودهایش،با بارقه های روشنایی و ادوار تاریکی اش
لذت ها و دردهایش،این بدان معناست که همه فصول زندگی را دوست بداریم.