مسیر درست زندگی
مسیر درست زندگی :((کجا هستم؟کیستم؟چگونه به اینجا آمده ام؟
چیست آنچه آنرا دنیا مینامند؟من چگونه به این دنیا آمده ام؟
چرا با من مشورت نشد؟و اگر ناگزیر در آن نقشی داشته باشم
کارگردان کجاست؟میخواهم او را ببینم.))
در فرآیند زیستن در سالهای زندگی مان،زمانی میرسد که در می یابیم،به دلیل،مسیر زندگی را گم کرده ایم.
احساس هدف و جهت داشتن را از دست داده ایم.
امکان زندگی کردن با ارزشها و باورهای خود را از کف داده ایم.
با ناراحتی نهفته،تردیدی خاموش در این مورد که چیزی در جای خود قرار ندارد،لحظه های هر روز را سپری میکنیم.
اما نمیتوانیم چیزی به ظاهر غلط بیابیم،حال مهم نیست با چه جدیتی به دنبال منبع نارضایتی خود بگردیم.
ما در تعقیب روحی هستیم که خود را هرگز آشکار نمی کند.
میکوشیم هر چه بیشتر کار انجام دهیم،به جاهای جدید برویم،ظاهر بدن های خود را تغییر دهیم
چیزی متفاوت بخریم،یا فردی تازه را دوست بداریم و شاید برای مدت اندک،احساس بهتری داشته باشیم.
اما پس از چندی سایه ناخوشنودی ،قویتر از همیشه،باز میگردد.
و ما شروع میکنیم به پرسیدن از خودمان که آیا اشکالی جدید در کار ماست.
شاید این بحران میانسالی است که درباره آن شنیده ایم.
تنها آنچه داریم برایمان خوشایند نیست،و هیچ چیز هرگز ما را خشنود نمیکند.
شاید براستی قصد نداریم شاد باشیم.
ما در انتظار چه چیزی هستیم؟؟
ما در جستجوی تکه هایی از خودمان هستیم که گم کرده ایم
تکه هایی که بون آنها،احساس کردن لحظه های حقیقی دشوار است.
برای آن تکه ها چه اتفاقی افتاده است؟؟؟
-مقداری از آنها را پدر و مادر و یا پرستار ما،در تلاشی برای تبدیل ما به آنچه تصور میکردند باید باشیم،از ما دور کردند.
-کمی از آنها را،در تلاشی برای پذیرفته و یا دوست داشته شدن،از خود دور کرده ایم.
-مقداری از آنها را پنهان کرده ایم،زیرا از آنچه ممکن است دیگران،در صورت آگاهای از شخصیت های نهفته ما تصور کنند،میترسیده ایم.
-و مقداری را از آنها را کاملا از یاد برده ایم،زیرا با جدیت بسیار تلاش داشته این چیزی باشیم به جز آنچه واقعا هستیم.
ما بدون آن تکه ها،کمال که آنقدر آرزویش را داریم و آرامشی که در جست و جویش هستیم،هرگز احساس نخواهیم کرد.
داشتن لحظه های حقیقی را که نیازمندش هستیم،مشکل خواهیم یافت.
چگونه میتوانیم آن تکه های وجودمان را برگردانیم؟؟
چگونه به حالتی از یکپارچگی برمیگردیم؟
ما باید از زهدان تنگ،اما آشنای،کسی که بوده ایم عبور کنیم و شخصی بشویم که قصد داریم باشیم.
ا باید از زندگی قدیمی آکنده از محدودیت و قربانی بودن،به سفر زندگی توام با صحت و آزادی برویم
(ما باید خودمان را دوباره متولد سازیم)
((زمانی رسید که خطر بصورت غنچه ای بسته ماندن،خیلی دردناک تر از خطر شکوفا شدن بود))
آنچه که بحران میانسالی نامیده ایم،واقعا بحران روحی است
اگر تا زمانی که به سنی میرسیم که در آن انتظار داشتیم احساس خشنودی کنیم
چه سی سالگی باشد.یا چهل سالگی و یا بیش از آن،با هدف،معنا و لحظه های حقیقی بسیار زنگی نکنیم
خودمان را ناخشنود و ناراضی خواهیم یافت.
روزی بیدار میشویم و کسی را میبینیم که شده ایم،و آنچه را میبینیم،دوست نداریم.
همه ی سخت کوشیدنها و همه تلاش هایمان،آرامش فکری ای را که میپنداشتیم به ما خواهند داد،نمیدهند.
ارزشها و الویتهایی که باورشان داشتیم،ما را به رضایت خاطی تهی رهنمون میشود.
از خودمان میپرسیم((همه آنچه هست همین است؟))
این شرایط،مثل همه چیز،از ترس از مرگ گرفته،تا اشتیاق برای دوباره جوان شدن
یا خستگی از روزمرگی و پیش بینی پذیری،نادرست تعبیر شده است.
اما موضوع هیچ یک از اینها نیست.حالتی از هراس روحی است.
آنچه به ما ،بعنوان انسان اجازه میدهد،از لحاظ روحی،در این دنیا،با همه هیجانش و همه مبارزه طلبی هایش
باقی بمانیم،حس هدف و معنا داشتن است.
هدف یعنی آنکه،برای شما دلیلی برای بودن در اینجا وجود دارد،یعنی کاری مهم برای انجام دادن داشتن
یعنی آنکه زیستن شما ارزشمند است.
و معنا بر آن دلالت دارد که احساس شما از زندگی،لحظه به لحظه برایتان خرسندی و لذت به همراه میآورد
مقاله مرتبط: تغییر نگرش در زندگی
مسیر درست زندگی : یعنی زندگی شما برای آن هدف،ارزش آنرا دارد.
وقتی که شما حس هدف داشتن و احساستان از معنا را از دست میدهید
چیزهایی را از دست دادهاید که به منزله سوخت روح شماست
و آنرا قادر میسازد حضور خود را در زندگی شما آشکار سازد.
در آنصورت شما از منیع آرامش درونی تان جدا میشوید و احساس میکنید
ناگزیرید بیهوده به دنبال چیزی یا کسی بگردید که آن خلا را پر کند.
شما زندهاید،اما بطور کامل زندگی نمیکنید.شما لحظه های حقیقی را گم کردهاید.
شاید این احساس همین الان شما باشد.شاید شما احساس میکنید در زندگی یا رابطه ای
به دام افتاده اید که آنچه را تصور میکرده اید به شما خواهد داد نمیدهد.
شاید شما سالهای سال کارکرده اید تا به جایی برسید،و حال که به آنجا رسیده اید
مطمن نیستید که اصلا میخواستهاید به آنجا برسید.
زیرا همه چیزهایی را که همیشه میخواستهید،اکنون دارید،اما زندگیتان مطلوب به نظر نمیرسد.
شاید شما،برای مدتی،احساس نابسامانی و پریشانی میکرده اید و تا ب این لحظه نمیدانستهاید دلیل آن چیست.
یا شاید شما جوانید،و دچار تردید که اگر اکنون درنگ نکنید و توجه نشان ندهید،سرانجامتان به زندگی
یکنواختی،مانند زندگی پدر و مادرتان منتهی خواهد شد.
متولد ساختن خودتان مستلزم آن است که سوال های مشکلی از خودتان بپرسید:
مسیر درست زندگی من چه کسی هستم؟؟
آیا مانند شخصی که میخواهم باشم زندگی میکنم؟؟
با زندگی ام واقعا چه کرده ام؟؟
آیا شادم؟؟
چه چیز شادی و لذت برایم میآورد؟
پرسیدن و پاسخ دادن به آنها مستلزم جرات احساسی عظیم است.
معنای آن،دیدن بخشی از خودتان است که آنرا نادیده میگرفتید،رویاروشدن با حقایقی درباره خودتان است
که از آن روگردان بوده اید،مواجهه با رویاهایی است که از آن اجتناب میورزیدید.
برای نخستین بار چه زمانی شروع کردیم به جدا شدن از کسی که واقعا هستیم؟
چه وقت نخستین تکه وجودمان را از دست دادیم؟
از زمانی آغازشد که به دنیا آمدیم.
از زمانی که کودکانی خردسالیم،ارزشها و باورهای افراد دیگر را جمع میکنیم
و آنها را به مال خودمان بدل میسازیم.این کار به کمک پدر و مادرتان شروع شد.
آنان،به وسیله گفته ها و کارهای خود،ارزشها و رسوم خود را نشان دادندو انها را به شما منتقل ساختند.
بیشتر ما اندیشیدن،رفتارکردن،دوت داشتن،راه رفتن،حرف زدن،یا غذا خوردن مانند پدر و مادر را آگاهانه انتخاب نمیکنیم.
این امر به راستی اتفاق میفتد،گاه چنان ظریف که حتی متوجه مشابهت های آن نمیشویم.
تا آنکه کسی دیگر به آنها اشاره میکند.ما با ناباوری پاسخ میدهیم((شوخی می کنی؟من با آنان خیلی تفاوت دارم))
ما به شیوه ای دیگر خودمان را گم میکنیم:ما امید ها،رویاها،و خواسته های پدر و مادر
یا گروه های اجتماعی خود را برمیگزینیم،و برای مال خودمان جای اندکی در نظر میگیریم
و در بعضی از موارد اصلا جایی باقی نمیگذاریم.
ممکن است شما پزشک شوید،مثل آنچه پدر و مادرتان میخواستهند بشوید
اما خودتان همیشه خیال داشته اید که مهندس ساختمان شوید،و اکنون در چهل و هفت سالگی
احساس باختن و درماندگی میکنید.
شاید شما،در نهان،مشتاق بودهاید که زادگا خود را ترک گویید و به شهری در آنسوی کشورتان بروید
و حالا،سالهای بعد،شما خانواده ای دارید و امیدتان برای رفتن از زادگاه به یاس بدل شده است.
تا زمانی که شیوه های اعتقادی خو را دوباره نیازموده اید،و بخش هایی را که
بعنوان فردی بزرگسال هرگز واقعا انتخاب نمیکنید،دور نریخته اید،هیچ گاه بطور کامل رشد نخواهید کرد.
برای تغییر برنامه ی ذهن ناخودآگاهتان و رسیدن به موفقیت بر روی عبارت زیر کلیک کنید: