شناخت روان و رفتار انسان
شناخت روان و رفتار انسان: شناخت انسان ،علمی نیست که بتوان با حدس و گمان و تکبر بدان دست یافت.
بر عکس کسانی که با تواضه ویژه ای به دنبال این شناخت هستند،آنرا بهتر درک می کنند.
در حال حاضر،مساله شناخت انسان ،از امور مهمی است که ارایه پاسخی برای آن از سالها پیش جزو اهداف فرهنگ ما بوده است.
چنین دانشی را نمیتوان با بهره برداری از دانش متخصصان در یک برهه زمانی،دنبال کرد.
تنها هدف شایسته این دانش ،آن است که هر فردی خودش درصدد شناسایی خویشتن باشد.
اما محققان تحصیلکرده که تحقیقاتشان را فقط مختص دانشمندان و پژوهشگران می پندارند
به این مساله حساسیت دارند.
آدمیان از هم دور افتاده اند،از این رو هیچ یک ماهیت بشر را به درستی نمی شناسند. در گذشته این نوع زندگی جداگانه غیر ممکن بد،اما امروزه از همان سالهای اولیه کودکی ما تماس محدودی با انسانها داریم و خانواده ما را منزوی کرده است.
روش کلی زندگی ما ،مانع ایجاد ارتباط صمیمی لازم با همنوعانمان است.
شناخت روان و رفتار انسان : در حالی که برقراری این ارتباط،باعث دانش بیشتر ما نسبت به ماهیت انسان میشود.
نتیجه آنکه چون نمیتوانیم ارتباط کافی با همنوعان خود برقرار کنیم،دشمن یکدیگر میشویم.
ما تنها به این دلیل که همنوعان خود را بخبی نمیشناسیم،رفتار نادرستی با آنه میکنیم و قضاوتها ما درباره
آنها پیوسته اشتبه از آب در می آید.
حقیقت این است که انسانها از کنار یکدیگر میگذرند ولی صحبت نمی کنند و چون نه تنها در جامعه
بلکه در دایره محدودتر خانواده نیز،مانند غریبه ها با هم رفتار میکنند،بنابراین نمیتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار نمایند.
بیشترین شکایتها یا مربوط به والدینی است که نمی توانند فرزندان خود را درک کنند
یا مربوط به فرزندانی است که والدینشان شناخت کافی از انها ندارند.
نگرش کلی ما نسبت به همنوعان خود،بستگی به شناخت ما از آنها دارد
ضرورت محضی که در شناخت انسان وجود دارد.،پایه برقراری روابط اجتماعی است.
اگر انسانها به اندازه کافی یکدیگر را میشناختند،آنوقت راحت تر در کنار هم زندگی میکردند.
بعد ها هم میتوان مانع از ایجاد اخلال در روابط اجتماعی شد،چرا که میدانیم وقتی مدیگر را نشناسیم
نمی توانیم با هم سازگاری پیدا کنیم و به این ترتیب فریب ریاکاری های ظاهری انسانها را می خوریم.
امروزه شناخت گسترده طبیعت انسان یکی از مسایل ضروری در علم روانپزشکی است.
روانپزشک باید باید بدقت و تا حد ممکن ،به حقیقت روح بیمار روان رنجور خود آشنا شود.
و در این زمینه خاص پزشکی،روانپزشک با اشراف کامل به ذهن بیمار خود،میتواند او را خوب بشناسد و درمان کند.
بعبارت دیگر،روانپزشک در آزمونی شرکت میکند که میزان شناخت خود از ماهیت انسانها را نشان میدهد.
در زندگ روزمره،عدم شناخت صحیح انسان،حتما نباید عواقب عجیبی به دنبال داشته باشد.
چرا که ممکن است عواقب آن مدتها بعد از اینکه اشتباهی صورت گرفت،بروز یابد.
در نتیجه نمیتوان گفت که میان آنها رابطه قطعی وجود داشته است.
در بیشتر موارد با مشاهده بدبختیهای عظیمی که سالها بعد از عدم شناخت صحیح همنوعانمان بروز می یابد
متعجب میشویم.چنین اتفاقات ناگواری به ما می آموزد که هر فرد موظف و ملزم به شناخت مقدماتی از انسان است.
بررسی بیماریهای عصبی نشان میدهد که نابه هنجاری های روانی،عقده ها و اشتباهاتی که در این افراد مشاهده میشود
از لحاظ ساختار،تفاوت اساسی با فعالیت افراد سالم ندارد.
همان عناصر،همان فرضها و همان تحرکات مد نظر هستند.
تنها تفاوتی که وجود دارد این است که این عناصر در بیماران عصبی برزتر است و براحتی قابل تشخیص.
مزیت این یافته این است که میتوانیم از وضعیت بیماران نابه هنجار مطالبی را فرا بگیریم و تلاش کنیم
تا حرکات و ویژگیهای مربوط به آنرا در زندگی افراد بدقت ببینیم.
مهم،آموزش،اشتیاق و حوصله ای است که لازمه این گونه حرفه هاست.
اولین کشف بزرگ این بود : مهمترین عوامل تعیین کننده در ساختار زندگی روانی،از همان اول کودکی شکل میگیرد
شاید کشف این مساله اهمیت چندانی نداشته باشد و بیشتر دانشجویان آن زمان به مشابه این مسایل پی برده بودند
تازگی این مساله به این دلیل بود که توانستیم تجربه ها،برداشتها و نگرشهای دوران کودکی را -تا آنجا که در تعیین آنها نقش داشتیم- در یک الگوی قطعی و متوالی با پدیده جدید زندگی روانی پیوند دهیم.
با این روش توانستیم تجربه ها و نگرش های دوران کودکی را با تجربه ها و رویکردهای همان فرد در دوران بلوغ مقایسه کنیم
و در این زمینه، این کشف مهم تاکید داشت که نمود های منفرد زندگی روانی هرگز نباید به عنوان جوهره هایی کامل در نظر گرفته شود.
خلاصه کلام اینکه ،حقیقت باورنکردنی آن است که از دیدگاه تحرکات روانی هیچ تغییری رخ نداده است.
ممکن است شکل بیرونی،ملموس سازی و به لفظ درآوردن پئیده روانی خاص دچار تغییر شود
شناخت روان و رفتار انسان : اما پایه ها،اهدلف،تحرکات و هر چیزی که زندگی روانی را به سمت هدف نهایی سوق میدهد
به همان صورت باقی می ماند.ذهن بیمار بالغی که منش عصبی دارد ،مملو از تردید ها
و بی اعتمادی هاست و تمام تلاش او معطوف گریز از جامعه است.
او در سالهای سوم و چهارم زندگی،صفات منشی و تحرکات روانی مشابهب نشان میدهد
گرچه سادگی کودکانه او،تعبیر آنها را آسان میکند.
بنابر این همین مسالهه را بصورت قانون در آوردیم تا بخش بزرگی از تحقیقاتمان را درباره دوران کودکی بیماران انجام دهیم و این چنین هنر آشکار سازی ویژگیهای فرد بالغ را بهر نمایش گذاشتیم
یعنی قبل از آنکه درباره دوران کودکی او چیزی به ما بگویند،آنرا می دانستیم،آنچه مشاهده میکنیم
فرافکنی کامل تجربیات دوران کودکی است.
مقاله مرتبط : قانون پارتو در زندگی
وقتی بیمار خاطرات دوران کودکی خود را برای ما بازگو میکند و ما شیوه تعبیر صحیح آنها را میدانیم
بدین تتیب میتوانیم الگون های منش او را با دقت بازسازی کنیم.
برای انجام این کار،توجه داریم که فرد نمیتواند رفتار دوران کودکی خود را که با آن بزرگ شده است،براحتی تغییر دهد
گرچه افراد در زندگی دوران بلوغ در موقعیتهای کاملا متفاوتی قرار میگیرند،اما عده کمی میتوانند الگوی
رفتار دوران کودکی خود را تغییر دهند.
تغییر نگرش انسان در دوران بلوغ نشانگر تغییر رفتار او نیست.
زندگی روانی (حیات روحی) شالوده آنرا تغییر نمیدهد،فرد همان خط فعالیت را که از دوران کودکی در پیش گرفته
در دوران بلوغ ادامه میهد و بدین ترتیب تصور میکنیم که هدف فرد هم در زندگی تغییر نکرده است.
اگر بخواهیم الگوی رفتار را عوض کنیم،بازهم دلیل دیگری برای توجه کردن به تجربیات دوران کودکی او داریم
تغییر تجربیات و برداشتهای بیشمار،باز هم در دوران بلوغ فرد تفاوت چندانی ایجاد نمیکند
اصل ان است که الگوی فطری رفتار بیماران را کشف کنیم.
وقتی این مطلب را بفهمیم،میتوان منش واقعی بیمار را شناسایی و بیماری او را درست تعبیر کنیم.
بررسی زندگی روانی کودکان،محور اصلی دانش شناخت انسان است و در این خصوص بسیاری از محققان سرشناس
به تحقیق . مطالعه سالهای اول زندگی افراد پرداختند.
ما به تمام افرادی که در پی شناخت روان انسان هستند،توصیه میکنیم که ابتدا در پی شناخت خود باشند.
تصور عمومی این است که انسانها تجربیاتشان را شکل میدهند و هر فرد خودش تعیین میکند که چه تجربه ای را کسب خواهد کرد
و چگونه در واقع انسانها در زندگی روزمره خود،نتیج دلخواهشان را از تجربیات و آموخته های خود میگیرند.
در نظر بگیرید فردی را که مکرر یک اشتباه خاص را مرتکب میشود.
اگر بتوانید او را متقعد کنید که اشتباه میکند،واکنش هایش تغییر خواهد کرد.
ممکن است با خود بگویید که وقت آن رسیده که این اشتباه را مرتکب نشوم.
البته این مورد بسیار کم اتفاق می افتد.اما بیشتر احتمال دارد اعتراض کند که آنقدر مرتکب این اشتباه شده که دیگر
نمی تواند این عادت را ترک کند.
او یا والدین و مدرسه را مسول اشتباه خود میداند یا ممکن است لب به شکایت باز کند که هیچ گاه کسی مراقب او نبوده یا زیادی او را لوس کرده اند یا با او بد رفتاری شده است.
با همه این اوصاف،فرد مذکور با اوردن بهانه ها ،از اشتباه خود عذر خواهی میکند.
او با استناد به این بهانه ها،میخواهد مسولیت کار های بعدی را از دوش خود بردارد.